زنده ماندن در صفر کلوین

ساخت وبلاگ
دوست دارم سکته‌ی قلبی کنم و سریع بمیرم. یا اتانازی. هیچ‌کدوم حاصل نمی‌شه ولی. قرص‌ هم که هزارجور حساب‌کتاب داره. مورفین هم که در دست‌رس نیست. آخرین قرصی که بهش امید داشتم هم دیدم دزهای خیلی‌خیلی بالاترش هم هنوز درمانی‌ان. بقیّه راه‌ها رو هم نه. دوست ندارم. کبودی و پاره‌پاره‌شدن و زجرکش شدن رو.با همه‌ی اینا ولی بدترین قسمتش هنوز اینه که هیچ‌وقت این‌کارو نمی‌کنم. ترسوام. خیلی بخوام امیدوار باشم فقط ۱ درصد امکان داره اون روز برسه. اونم بعیده هیچ‌وقت برسه. این‌قد که ترسو و بدبخت‌ام.حتّی این نوشته رو هم نمی‌تونم تموم کنم.پ.ن: «زمان دمادم مرا به کام می‌کشدچون برفِ بی‌کران که پیکرِ سرمازده رامن از بالا دایره‌ی زمین را نظاره می‌کنمو در آن دگر پناهِ کلبه‌ای را نمی‌جویم.ای بهمن آیا به‌گاهِ سقوط، مرا می‌بری با خود؟» زنده ماندن در صفر کلوین ...ادامه مطلب
ما را در سایت زنده ماندن در صفر کلوین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : absolute-zer0o بازدید : 43 تاريخ : سه شنبه 17 مرداد 1402 ساعت: 5:54

برای اون همه‌چیز هویدا بود. بعدتر من مدّت‌ها دنبالِ چیزی می‌گشتم که اون توی من دیده بود. سعی می‌کردم هرچیزی که هست، ازش مراقبت کنم و خوب نگهش دارم.تقریباً با یک نگاه همه‌چیز رو می‌فهمید. خودش شک‌هایی داشت که البتّه اون‌ها رو هم می‌فهمید. وقتی حرف می‌زد انگار سوارِ قطار شده بودم. از پنجره نگاه می‌کردم و می‌گفت: «می‌بینی؟ پشتِ این ابرها یه رشته‌کوهِ خسته‌ست. تا چند ثانیه بعد نورِ طلوع می‌افته روی قلّه‌هاش و نارنجی-صورتی-طلایی‌شون می‌کنه. بعد کوه‌ها به ما می‌گن دلشون هندونه می‌خواد.» من دوباره سرم رو می‌چرخوندم سمتِ پنجره و می‌دیدم که لایه‌های مه دارن کنار می‌رن و رشته‌کوهِ خسته با قلّه‌های نارنجی-صورتی-طلایی، دلش هندونه می‌خواد.پشتِ هر پنجره قصّه‌ای بود که من نمی‌دیدم. صداهایی که نشنیده بودم و رنگ‌هایی که نمی‌شناختم. و انگشتِ اشاره‌ی اون بود که رو به دنیای پشتِ پنجره، چیزهایی رو نشون می‌داد که واقعیّت نداشتن، جاهایی که وجود نداشتن، زمان‌هایی که گم شده بودن؛ -شاید- اگر انگشتِ اشاره‌ی اون نبود.به پنجره‌ی آخر که می‌رسیدیم، شب شده بود. نگاه کردم؛ شبِ ماهِ نو بود. ماهِ ظریف و کشیده آروم سرِ جای خودش توی آسمون تاب می‌خورد. آسمونِ پرستاره‌ای بود. شاید اگر بیدار بود بهم می‌گفت که روی تاریکیِ ماه چی می‌گذره. چرا تاریکی. روی نورِ ماه چی می‌گذره. خونه‌ی نامرئیِ شهاب‌ها کجاست. ذات‌الکرسی و جبّار چرا باهم قهرن. ستاره‌ها روزها کجا می‌رن و کِی می‌تونیم ماه رو به‌جای قند توی چایی‌مون حل کنیم. امّا خوابیده بود و من نگاهش می‌کردم که خوابیده و دلم می‌خواست بیدارش کنم و بهش بگم که آسمون چه‌قدر روشن و سحرآمیزه و ماه داره آروم حرکت می‌کنه و ستاره‌ها دارن می‌چرخن و ببین که همه‌چیز توی این قاب چه‌قدر زنده ماندن در صفر کلوین ...ادامه مطلب
ما را در سایت زنده ماندن در صفر کلوین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : absolute-zer0o بازدید : 92 تاريخ : پنجشنبه 27 بهمن 1401 ساعت: 17:54

در خواب و خیالم، بعد از آن میهمانی آمدی. در آغاز، در کنارم، کنارِ نهرِ آبی نشسته بودی. می‌گفتی: «زود برمی‌گردم.» در حالی‌که پاهایمان در آب بود، پای من زخمی عمیق داشت. زخمی هم‌چون نقشه‌ی مملکتی که به آن می‌رفتی. در حالی‌که روحم در کنارِ تو، در نیمه‌شب در آسمان‌ها بود، جسمم در خواب و خیال دلش می‌خواست بگوید: «نرو. دیگر از آغوشت به‌جز خاکستری در لای خاک برایم نمی‌ماند.» که در همان ناتوانیِ جسم، در خواب و خیالم، ماهیِ گلیِ قرمزی، درست از روی همان زخمِ کهنه، هم‌چون قطره‌ی اشکی خونین از روی پایم رد شد.دیگر تو آن‌جا نبودی.| نوشته‌ی فیروزه- امشب | زنده ماندن در صفر کلوین ...ادامه مطلب
ما را در سایت زنده ماندن در صفر کلوین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : absolute-zer0o بازدید : 58 تاريخ : دوشنبه 12 دی 1401 ساعت: 15:15

بچّه که بودم دوست داشتم نقّاش بشم. نوجَوون که شدم می‌خواستم نویسنده بشم. تا وقتی که جَوون شدم و دیدم برای نویسندگی فقط کافی نیست که خوب بنویسی، باید بفهمی. منم نمی‌خواستم بفهمم. بیش‌تر بفهمم. همین‌قدر هم که فهمیده بودم کونم به چنگ بود. بعدتر خواستم که تصویرساز بشم. امّا اون رو هم انگار دیگه دارم نمی‌شم. و خب دیگه حوصله ندارم. حوصله ندارم که بخوام چیزی بشم چه برسه به این‌که چیزی بشم. در واقع تنها چیزی که الآن می‌خوام بشم، متوفّیٰ‌ست. مرحومه‌ی مغفوره. جنازه. جسد. حوصله‌ی مردن هم ندارم ها. نه بیماری، نه احتضار، نه حتّی خودِ مرگ. سریع، فوری، انقلابی، جنازه؛ احساسِ آرامش کنم. بعدش هم نه آمبولانسی، نه سردخونه‌ای، نه مرده‌شورخونه‌ای، تابوتی و نه قبری. فقط پیچیده شم لای یه شمدِ حریرِ سفیدِ تمیز. توی گردنه‌ی یه کوهِ بلند. بعد مثلاً چه می‌دونم، شاید چون سیّدم انگار که هاله‌ی مقدّسی دورم کشیده شده، چون نه جونِوَرها، نه عقاب‌ها نه هیچ کس‌کشِ دیگه‌ای نمی‌تونه بهم نزدیک شه. حتّی دونه‌های برف با فاصله از کنارم رد می‌شن و هیچ غباری روی پوستِ روشنم نمی‌شینه. حیفه چون. قشنگه. بعد هم گفتم که. می‌خوام جنازه باشم. نمی‌خوام که بپوسم، تجزیه شم. هیچی شم. نه. فقط یه جنازه.پ.ن:«يَا لَيْتَنِي مِتُّ قَبْلَ هَذَا وَكُنْتُ نَسْيًا مَنْسِيًّا.» زنده ماندن در صفر کلوین ...ادامه مطلب
ما را در سایت زنده ماندن در صفر کلوین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : absolute-zer0o بازدید : 103 تاريخ : دوشنبه 12 دی 1401 ساعت: 15:15

غصّه اومد. بلند و کشیده، با پوستی از جنسِ پروانه‌های زخمی، که از بال‌هاشون خون می‌چکید. با ناخون‌های کشیده‌ی قشنگِ خون‌آلود. مسخره با خنده گفت: «الو پدرسگ.» خندیدم گفتم: «باز اومدی؟» هم‌دیگرو بغل کردیم. یکم خونی شدم. تعارفش کردم که بشینه و براش شرابِ آلبالو آوردم. پاهاش رو خیلی ظریف و قشنگ، انداخته بود رو هم و ساقِ یکی از دست‌هاش روی میز و دستِ دیگه‌اش کنارِ بدنِ نازکش آویزون بود. همین‌طور که نشسته بود ازش خون می‌چکید. خونِ تیره. تیره‌تر از شرابِ آلبالو. بهش گفتم امروز غصّه‌تر از همیشه‌ای. کجا بودی مگه؟ گفت پیشِ زخم. گفتم واسه همین خونی شدی؟ گفت آره و جدای از اون، پریود هم هستم. گفتم یه نوار بهداشتیِ جدید پیدا کردم، مولپد. خیلی خوب بود به‌نظرم. گفت ئه مرسی. حتماً می‌گیرم سرِ راه. گفتم کجا می‌ری؟ گفت پیشِ ترس. و یکم شراب ریخت. خونِ سرانگشت‌هاش از روی بطریِ شیشه‌ای به دهانه‌ی بطری می‌رسید و با شراب قاطی می‌شد و ریخته می‌شد توی لیوان‌ها. لیوانِ شرابِ خونی رو به طرفم دراز کرد. لیوان رو گرفتم و نگاهش کردم. سرم رو آوردم بالا و غصّه داشت بهم لب‌خند می‌زد. گفت مگه ما رفیق نیستیم؟ شاشیده بودم توش هم باید می‌خوردی کسکش. خندیدم و توی سکوت خونِ پروانه و شراب خوردیم. سرم که یکم گرم شد گفتم: «احساس می‌کنم خواهرِ بدی‌ام.» غصّه چیزی نگفت. فقط نگاهم کرد. بعد گریه کردم. غصّه گفت برنامه‌ی همیشگی؟ گفتم برنامه‌ی همیشگی. و غصّه هم شروع کرد به گریه کردن.توی سکوت، شراب می‌خوردیم و گریه می‌کردیم و فقط صدای چکیدنِ قطره‌های خون و قطره‌های اشک بود که شنیده می‌شد.یکم بعد بلند شدم دست‌مال کاغذی آوردم. اشک‌هامو پاک کردم و غصّه هم همین‌طور. دست‌مال کاغذی‌های آب‌دماغی و اشکی و خونی رو همین‌طوری ول کردیم رو‌ زنده ماندن در صفر کلوین ...ادامه مطلب
ما را در سایت زنده ماندن در صفر کلوین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : absolute-zer0o بازدید : 142 تاريخ : جمعه 28 مرداد 1401 ساعت: 6:26

راستش تنها چیزی که حالا از زندگی‌م می‌خوام اینه که برگردم به اون خونه. کلید بندازم و درو وا کنم و تو توی اتاق باشی و بیام بغلت کنم و شروع کنیم به حرف زدن حین سیگار کشیدن و غذا خوردن و حرف زدن و سیگار کشیدن و حرف زدن و قصّه گفتن و تا آخرین لحظه حرف زدن و خوابیدن و توی گرگ‌ومیش سرم رو چرخوندن و تو رو زنده ماندن در صفر کلوین ...ادامه مطلب
ما را در سایت زنده ماندن در صفر کلوین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : absolute-zer0o بازدید : 140 تاريخ : يکشنبه 4 ارديبهشت 1401 ساعت: 1:46

کاش من می‌مُردم، تو خوب می‌شدی. عزیزِ من. عزیزِ دلم. زنده ماندن در صفر کلوین ...
ما را در سایت زنده ماندن در صفر کلوین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : absolute-zer0o بازدید : 211 تاريخ : دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت: 2:29

برای تو که همیشه به‌دنبالِ رنگین‌کمان می‌رفتی. تو دلِ طوفان و وسطِ گردبادها، از ترس‌های سیاهِ پشتِ سرت می‌دویدی و به رنگین‌کمان نمی‌رسیدی. برای تو که جز پروانه‌های نازک و لرزانِ روی شانه‌هات چیزی نداشتی. برای پروانه‌هات که روی شانه‌هات می‌مُردند. برای خطِّ قطره‌های خون روی پوستت که با هیچ بارانی پاک نمی‌شد. برای من که چیزی جز دست‌های خالی‌م نداشتم. که دست‌هایت را محکم بگیرند. که توی گردبادها برای نرسیدن کنارِ هم بدویم. برای تو جنگ‌جوی همیشه‌زخمی. برای ما که همیشه به‌سمتِ رنگین‌کمان خواهیم دوید. زنده ماندن در صفر کلوین ...ادامه مطلب
ما را در سایت زنده ماندن در صفر کلوین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : absolute-zer0o بازدید : 196 تاريخ : دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت: 2:29

تو اگه خایه داشتی تا الان کارو تموم کرده بودی. آب‌رسانت کو؟ حالا اون‌که هیچی، بدبخت ریدی تو زندگی‌ت. کرمِ زیرِ چشم یادت نره. ۲۶ سالت داره می‌شه، عن هم نداری کفِ دستت. با انگشتِ حلقه آروم پخشش کن رو گودیِ سیاهِ زیرِ چشمت. یه گواهی‌نامه نداری. ضدّآفتاب گرون شده. لایه‌ی نازک‌تر بزن. چرا نمی‌میری واقعاً؟ کانسیلرو با اون براش سرگرد کوچیکه پخش کن. چرا نمردی تا حالا؟ یکم اسفنج بزن روش. همون ۵ سالگی‌ت که یه حمله‌ی تنفسی داشتی. کرم‌پودر نمی‌خواد ولش کن. تصادفی که فقط لگنت ترک برداشت توش. خطّ چشم بکش. هروقتِ دیگه‌ای اصلاً. متقارن نیست. تا کی می‌خوای زنده بمونی؟ پاکش کن. دوباره کج شد. پاکش کن. به‌تر شد. ریملت کو؟ رژ‌ چه رنگی حالا؟اسنپت رسید. خیلی زشت شدی. زنده ماندن در صفر کلوین ...ادامه مطلب
ما را در سایت زنده ماندن در صفر کلوین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : absolute-zer0o بازدید : 202 تاريخ : دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت: 2:29

این آخرین سریِ عکس‌هایی که از خودم گرفته‌ام را دوباره نگاه کردم. با صورتِ نسبتاً استخوانی و موهای بلندِ مجعّدِ مشکی و خطِّ چشمِ طویل و رژِ تیره. ادا هم درآورده‌ام و نگاهم را فلان‌جور کرده‌ام و دهانم ر زنده ماندن در صفر کلوین ...ادامه مطلب
ما را در سایت زنده ماندن در صفر کلوین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : absolute-zer0o بازدید : 230 تاريخ : دوشنبه 21 مهر 1399 ساعت: 0:06